شعر اول با عنوان کجایی.... دلم برات تنگ شده شایدبگی چه زود اماگلم برگردنذار دلم تو حسرت بمونه دلم برات تنگ شده نگونه نگو دروغه تویی همدم شبهای بی کسی ام بیا که امشب تنهام دلم گرفته ازخودم ازادما اگه برگردی.... امشب بغض وگریه اومده سراغم دلم گرفته.... کجایی تو امشب؟ تقدیم به انکه افتاب وجودش هیچگاه درقلب من غروب نخواهد کرد
یه روز عاشق بودم و بی تقصیر توقلبم روزی هزار بار میکردم عشق روئ تفصیر اما حالا چی شد که بریدم از عشق یا شاید عشق از من برید روزی چشمانم را بستم و عاشق شدم اما حالا چشمانم بازست و فارق اما دلتنگ سکوت قلبم را نشکستم تا حرمت عشق نشکند تا کس نداند عشق چع دردیست صدای شکستن قلب مرا کسی نشنید شکستم و خیلی چیزها شکست اما همچنان عشق با قی است
خواستم اه بکشم گفتند میخواهد نفرین کند خواستم اشک بریزم ترسیدم بگویند خسته است خواستم سکوت کنم گفتند مغرور است روزی خواستند زندگی کنم اما دیگرمن نخواستم چون بدون اه و اشک و سکوت زندگی هیچ هست
حالامتن ها ی جالب این دل خسته
سکوت من از ترس نیست از تنهایست اشکم از غم عشق نیست از دلشکستگیست
من امده ام به استقبال چشمانت با کوله بازی پراز احساس من دلتنگ چشمان زیبای توام دیگر خسته از این سکوت پراز فریادم
سلام واقعا شعرات قشنگ بود لطفا به من هم سر بزنید
سلام وبلاگتون خیلی قشنگه مخصوصاقسمت شعراتون

به من هم سربزنیدخیلی خوشحال میشم باهاتون اشنابشم (اگه افتخاربدین )ازوبلگتون خوشم اومدواقعاجذابیت خیلی زیادی داشت( زیادغصه نخورین عاشقی همینه )خب دیگه فعلا بای